قطب سي و پنجم، جناب نورعلي شاه ثاني


مَظهَرُالاَسرار، ذُوالوَقار و السَّکينه، الصّادقُ العَلي و الصّابرُ الوَلي، العارفُ السُّبحاني نورعلي شاه ثاني. نام شريفش علي، لقبش «نورعليشاه» فرزند جناب سلطانعلي شاه، مولدش بيدخت، وجود شريفش در هفده ربيع الثاني يکهزار و دويست و هشتاد و چهار متولد گرديد. مادر والاگهرش صبيه مرحوم حاج ملاعلي بيدختي بود که پدر بر پدر به علم و عمل موصوف و به زهد و تقوي معروف بوده‌اند. مادرش پس از دو سال از تولد وي رحلت نمود و وي صورتاً و معناً تحت تکفّل و تربيت پدر بزرگوارش قرار گرفت. و ابتدا در خدمت وي مشغول تحصيل شد تا به سنّ بلوغ رسيد و از پدر تلقين ذکر و فکر يافت، آنگاه براي ادامه تحصيل به مشهد مقدس مشرّف گرديد و چون در امر مذهب به آنچه داشت متيقّن نبود و کافي نمي‌دانست بدون اجازه پدر در سال يکهزار و سيصد براي تحقيق و تدقيق در مذاهب به مسافرت شروع نمود. ابتدا به ترکستان سپس به افغانستان و کشمير و هندوستان و حجاز و عراق و يمن و مصر و شامات و ساير بلاد عثماني سفر کرد و در همه جا با بزرگان مذاهب مصاحبه نموده تحقيقات مي‌نمود و از هر بوستان گلي و از هر خرمن خوشه‌اي مي‌چيد، و در وطن بستگان از مفقود شدن و عدم اطلاع از حالش نگران و پريشان بودند. ولي پدر بزرگوارش مي‌فرمود خاطر آشفته مداريد که وي سالم است و تا سياحت و سفر را کامل نکند اشتعال دروني او اطفاء نمي‌پذيرد و خاطرش تسکين نمي‌يابد، ولي آخر کار باز خواهد آمد. تا ذيحجه سال يکهزار و سيصد و پنج جنابش به مکّه معظمه مشرّف شد. اتفاق را جناب سلطانعلي شاه هم همان سال به مکّه تشرّف حاصل کرده بود و در عرفات تصادفاً جناب نور عليشاه از جلوي چادر پدر رد شده و حضرتش را هم شناخته و ديدار وي منقلبش کرد، ولي چون تحقيق و تجسس وي نا تمام بود و آماده براي تسليم و تسکين کلّي نبود، عواطف ديني را به محبت صوري غلبه داده از اظهار آشنائي خودداري کرد. و اين خودداري قوّت نفس و استعداد باطني وي را مي‌رساند.

جنابش پس از اتمام حجّ به زيارت مدينه طيبه از آنجا به شام مسافرت فرموده، هم چنان همه جا با بزرگان مذاهب مختلفه و رؤساء سلاسل طريقت مصاحبات و مذاکرات نموده از وضع آنها کم و بيش آگاهي يافت. سپس به عراق عرب رفته و در عتبات عاليات خدمت آقايان علماء و صاحبان فتوي رسيده و از محضر آنها بهره ور گرديد و در تمام مدت سياحت غافل از تحصيل علوم متداوله و تحقيق مذاهب و مسالک مختلفه نبود و امرار معاش را در هر جائي به کاري مناسب موقع و محل از قبيل قلمدان سازي، دعا نويسي و کتيبه نويسي، حکّاکي، خياطي، و کلاهدوزي و ساير فنوني که کم و بيش از آن اطلاعي داشت اشتغال مي‌جست، تا آنکه در سال يکهزار و سيصد و هفت جناب آقاي سلطانعلي شاه نامه‌اي به مرحوم آقاي حاج شيخ عبدالله حائري ابن الشيخ که از ارادتمندان آن جناب و ساکن کربلا بودند مرقوم داشت که فرزندي ملاّ علي بايستي اين اوقات در آن صفحات باشد، در جستجوي وي باشيد. آقاي حائري حاج علي خادم را مأمور نمود که وي را پيدا کند. مشاراليه تصادفاً جناب نورعليشاه را در بازار ملاقات و آشنائي پيدا شده بود ولي حاضر به حرکت گناباد نبود، تا اينکه در حرم مطهر حالت جذبه در وي پيدا شده عازم گناباد گرديد و در ورود محل پس از مسافرت طولاني استقبال شاياني از وي شد. موقع تشرّف حضور پدر به خاک افتاده، سجده شکر به جاي آورد. سرائي شاعر که در مجلس حاضر بود اين رباعي را بداهة سرود:

فرزند جناب تو که ممتاز آمد چندي پي مقصد به تک و تاز آمد

چون ديد که مقصود توئي در همه جا برگشت و به خانقاه تو باز آمد

پس از چندي جنابش به امر پدر مشغول رياضت شده، بعد از اتمام رياضت زوجه خود يعني صبيه حاج ملاّ صالح دايي خود را به خانه برد، و در ذيحجه سال يکهزار و سيصد و هشت نخستين فرزند وي جناب حاج شيخ محمد حسن صالح عليشاه پا به عرصه وجود گذاشت. بعداً نيز چندين اربعين به امر پدر در رياضت بسر آورد و به تجليه و تحليه نفس اشتغال داشت تا سرانجام کار وي به اتمام رسيد، و از طرف پدر بزرگوار در نيمه رمضان يکهزار و سيصد و چهارده هجري قمري در ارشاد طالبان راه مجاز و به لقب «نور عليشاه» ملقب گرديد.

جنابش در سال يکهزار سيصد و هفده سفري به مشهد مقدس و سال بعد يکهزار و سيصد و هجده براي مرتبه دوم طبق امر پدر به مکّه معظمّه مشرّف شد و در مراجعت گناباد کما في السّابق به شغل کشاورزي و تدريس و حضور در مجلس درس پدر روز مي‌گذراند، تا آنکه پدر بزرگوارش در بيست و شش ربيع الاول يکهزار و سيصد و بيست و هفت قمري شهيد شد و وي جانشين پدر گرديد و فقرا را رو به سوي او و مقصد کوي او شد.

جنابش پس از شهادت پدر گرفتار ناملايمات و حوادث روزگار گرديد و مرتباً از طرف اعادي فقر و دشمنان عرفان موجبات زحمت و اذيت وي فراهم مي‌شد، از جمله هنوز بيش از پنجاه روز از شهادت پدر بزرگوارش نگذشته بود که به تحريک و توطئه دشمنان داخلي گناباد و خارجي سالار خان جاني و راهزن بلوچ به گناباد آمده، منازل وي و بستگانش را در بيدخت غارت نموده و ايشان را با جمعي از اقوام در جويمند حکومت نشين محلّ محبوس نمود و پس از اخذ مقداري پول ايشان را از طريق جنگل به عزم بردن مشهد و تسليم به معاندين آنجا حرکت داد. در اين بين بر اثر اقدامات دوستان گناباد و مشهد و تهران، دستور تلگرافي استخلاص ايشان از طرف آمرين و مسببين اصلي قضيه به جاني مزبور صادر و جنابش مستخلص شده، به گناباد مراجعت و به هدايت عباد مشغول گرديد، تا جنگ اول جهاني در سال يکهزار و سيصد و سي و دو قمري شروع شد و باز فرصتي براي ابراز عداوت و دشمني و توطئه و اسباب چيني بدست معاندين افتاد و تهمت ارتباط با آلمانيها را به ايشان وارد نمودند! ساخلوي روس که در تربت بود بر اثر اين اتهام واهي مأموريني براي گرفتن ايشان فرستاد. قزاقان روس در يکي از شبهاي اوايل ماه مبارک رمضان يکهزار و سيصد و سي و سه به منزل ايشان ريخته، حضرتش را به طرف تربت حيدريه حرکت دادند و به هيچ کس اجازه همراهي با ايشان را ندادند، فقط مرحوم آقا شيخ تقي علاّف تهراني ديوانه وار پياده از عقب ايشان به راه افتاد و تا تربت ملازم رکاب ايشان بود. هنگام عصر حضرتش وارد تربت شد و پس از ملاقات با کنسول روس و مذاکرات بين آنها کذب تهمتهاي دشمنان بر کنسول واضح شد و از ايشان عذر خواهي نموده، مراجعت فوري يا توقف تربت را به ميل ايشان واگذار مي‌کند. حضرتش چند روزي براي استراحت در تربت در منزل مرحوم شيخ نصرالله صدرالعلماء تربتي توقف فرموده، آنگاه به گناباد مراجعت و با تجليل فوق العاده‌اي از طرف اهالي به بيدخت وارد مي‌شوند. ولي باز هم ايشان را راحت نگذاشته و اعداي داخلي تجمع نموده شروع به مخالفتهاي کلّي با ايشان در بيدخت کردند. لذا ايشان در سال يکهزار و سيصد و سي و شش قمري شبانه از گناباد به طرف تهران حرکت فرمودند و پس از مدتي توقف در تهران به خواهش اهالي اراک (سلطان آباد سابق) بدان صوب تشريف فرما و از آنجا استدعاي فقراي کاشان را پذيرفته به کاشان تشريف بردند. متأسفانه در آنجا به دست جانيان مسموم شده، با حالت مسموميت از کاشان حرکت فرموده و در سحر پانزده ربيع الاول يکهزار و سيصد و سي و هفت در کهريزک جنايت ظالمان نتيجه خود را بخشيد و آن حضرت جان به جانان تسليم نمود، و جنازه مطهّرش از طرف فقرا با تشييع مفصّل و مجلّلي به امامزاده حمزه حمل و در مقبره مرحوم آقاي سعادتعلي شاه که قبلاً خود آن جناب تعمير فرموده بود، جنب مرقد مرحوم آقاي سعادتعلي شاه مدفون گرديد. حضرتش در ربيع الثاني يکهزار و سيصد و بيست و نه به فرزند ارجمند خود جناب حاج شيخ محمد حسن اجازه دستگيري و سمت جانشيني خود را مرحمت نموده و ايشان را به لقب «صالح عليشاه» ملقب فرموده بود، و در آن سال که حضرتش خرقه تهي کرد جناب آقاي صالح عليشاه بر مسند ارشاد متّکي گرديد.

ازواج و اولاد آن جناب:

آن جناب فقط يک عيال داشته که مرحومه صبيه مرحوم حاج ملاّ صالح و والده مکرّمه جناب آقاي صالح عليشاه بوده است.

اولاد آن جناب که هنگام رحلت حيات داشته‌اند يک صبيه بوده بنام زينب و چهار پسر:

۱ - جناب آقاي حاج شيخ محمد حسن صالح عليشاه

۲ - جناب حسنعلي سعادتي

۳ - جناب ابوالقاسم نورنژاد

۴ - آقاي سلطان محمد نوري.

مأذونين از طرف آن جناب:

۱ - حاج شيخ عبدالله حائري ابن الشّيخ (رحمتعلي شاه) که از مأذونين پدر بزرگوارش نيز بوده است

۲ - آقاي شيخ محسن سروستاني (صابر علي)

۳ - حاج شيخ عمادالدّين سبزواري (هدايتعلي)

۴ - حاج شيخ عباسعلي قزويني (منصور علي)، که بعداً وساوس شيطاني و هواجس نفساني او را از راه دور و از سلسله فقر مهجور کرد، زحماتش به علت علاقه زياد به ماديات نابود و خودش از مقام خود مخلوع گرديد

۵ - آقا ميرزا ابوطالب سمناني (محبوبعلي)

۶ - حاج ميرزا يوسف حائري (ارشاد علي).

معاصرين آن حضرت از علماء و صاحبان فتوي:

۱ - آقاي سيد محمد کاظم طباطبائي يزدي

۲ - آقاي حاج ميرزا حسين ميرزا خليل

۳ - آقاي شريعت اصفهاني شهير به شيخ الشّريعه

۴ - حاج ميرزا حسين نائيني

۵ - مير سيد محمد طباطبائي

۶ - سيد عبدالله بهبهاني

۷ - حاج شيخ فضل الله نوري

۸ - آقاي شيخ محمد تقي نجفي اصفهاني

۹ - حاج آقا نورالله اصفهاني.

از منسوبين به عرفان و طريقت و رؤساي ساير فرق:

۱ - حاج ميرزا زين العابدين خان کرماني

۲ - آقاي مجدالاشراف ذهبي

۳ - آقاي ظهير الدّوله

۴ - حاج علي آقا شيرازي

۵ - حاج کبير آقا مراغه اي

۶ - شيخ نظر علي.

از سلاطين و امراء:

۱ - مظفرالدّين شاه قاجار

۲ - محمد علي شاه قاجار

۳ - احمدشاه قاجار

۴ - مرحوم سراج الملک

۵ - ميرزا آقا خان نوري اتابک

۶ - مرحوم عضدالملک رئيس ايل قاجار.